آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت

ساخت وبلاگ
برای این‌که خوب برای‌تان جا بیندازم که "پیسکوتلا" کیست، باید اول بخشی از داستانِ «بالاتر از سیاهی نارنجی است» را تعریف کنم. «بالاتر از سیاهی نارنجی است» سریالی‌ست که در زندانِ زنان می‌گذرد و حداقل بیست شخصیت اصلی و فرعی دارد. در این میان شخصیتی هست به اسم "رِد". یک زن پابه‌سن‌گذاشته و اقتدارگرا که حالا از اسب اُفتاده. دیگر کسی از مسئولان زندان به حرفش آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت...ادامه مطلب
ما را در سایت آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amrorangec بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1397 ساعت: 15:12

چیزی که می‌خوام بگم رو اصلا دوست ندارم. مامان نشسته و داره برام تعریف می‌کنه چرا و چطور از دست برادرم که داره ازدواج می‌کنه ناراحته. بَرخلاف تصور، هیچ اتفاق عجیب‌وغریبی نیفتاده. همه‌چیز انقدر عادیه که آدم پیش خودش فکر می‌کنه اصلاً چرا ناراحتی پیش اومده؟  همه‌چیز در حده: چرا فلان روز دیر اومد؟ چرا به من نگفت داره می‌ره دختره رو ببینه؟ چرا اون روز که دی آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت...ادامه مطلب
ما را در سایت آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amrorangec بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1397 ساعت: 15:12

به مادربزرگ و یکی از عموهایم وابستگی شدیدی داشتم. هر دو به بدترین شکل ممکن و بعد از تحمل بیماری و درد بسیار، در سنی که هنوز برای‌شان زود بود مُردند. با این‌که مُردن‌شان مرا به شدت اندوهگین کرد ولی بعد از مرگ‌شان چیزی نگذشت که به نبودن‌شان عادت کردم. حالا هم که یادی از آن‌ها می‌کنم خیلی ساده می‌گ آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت...ادامه مطلب
ما را در سایت آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amrorangec بازدید : 10 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 0:21

1- شاید پنج‌ سال پیش. یک روز از خواب بیدار شدم و همان‌طور که توی رخت‌خواب بودم احساس کردم دیگر نمی‌خواهم زنده باشم. دلم می‌خواست بمیرم، نه برای این‌که راحت بشوم، برای این‌که راحت باشم. حوصله‌ام از زندگی و همه‌ی بالاوپایین‌ها و خوشی‌ها و لذت‌هایش سَررفته بود. دقیقاً همین‌قدر مبتذل و دم‌دستی. خوب یادم است که پنج‌شنبه بود. تعطیل بودم و با این‌که روزم به کمک‌کردن در کارهای خانه و خرید بیرون می‌گذشت، عملاً در همان فکری که صبح توی خواب‌وبیداری به‌سرم زده بود غرق بودم: دلم با تمام وجود می‌خواست بمیرم و احساس زنبوری را داشتم که با میل‌ورغبتِ بسیار توی شیشه‌ی عسل گیرکرده و حالا دارد آرام‌آرام توی عسل‌ها فرو می‌رود. هیچ حس بدی نداشتم و برعکس، خوشحال هم بودم از این فرورفتن. شب توی خواب دیدم که سوار تاکسی شدم و صندلی عقب نشستم. کمی‌ جلوتر مسافران دیگری سوار شدند؛ یکی عقب پیش من و دیگری صندلی جلو نشست. راننده داشت حرف می‌زد که بغل‌دستیِ من خواست پیاده شود. مردی که جلو نشسته بود به‌راننده گفت: «پس بذار من برم عقب بشیم!». من که به این حرف مشکوک شده بودم، سرم را بالا آوردم که ببینم چرا می‌خواهد آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت...ادامه مطلب
ما را در سایت آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amrorangec بازدید : 10 تاريخ : چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت: 21:05

یادداشت پویان عسگری درباره فیلم «شیطان نئونی»، نیکلاس ویندینگ رفن را تا امروز حداقل سه چاهار بار خوانده‌ام. با آن‌که حرف‌های خوبی زده اما بسیار بد نوشته شده. با این حال از آن نوشته‌هایی‌ست که شما را درگیر خود می‌کند. مصداقِ سنجشِ تحملِ برای پیدا کردن جواهر در دل چیزی که به نظر بی‌ارزش و بی‌دلیل پیچیده شده . باید با چیزهایی که به گوشتان آشنا نیست مثل "میزانسن‌های اگزوتیک" ، "فیلمی «آرتی-فارتی»" یا "نمایشگاه اینستالیشن" کنار بیایید و بعد سعی کنید به عبارت‌های پیچیده‌ای فکر کنید که بعید می‌دانم بشود به این راحتی‌ها توضیحشان داد. سر در آوردن از "لح آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت...ادامه مطلب
ما را در سایت آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amrorangec بازدید : 8 تاريخ : پنجشنبه 6 آبان 1395 ساعت: 15:31

تعجب نکن که اوضاع بر وفق مراد تو نچرخیده، جهان هستی از تو بزرگ‌تر است. تعجب نکن که نمی‌فهمی چرا دنیا به کام تو نمی‌گردد. زیرا تو عمق منطق طبیعت را درک نمی‌کنی. ببین در برابر یک کوه چه اندازه حقیری. بپذیر آن‌چه را از تو بزرگ‌تر است و تو نمی‌فهمی.


هنر سیروسفر/ آلن دوباتن/ گلی امامی/ انتشارات نیلوفر

آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت...
ما را در سایت آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت دنبال می کنید

برچسب : وظایف مسلمانان در برابر یکدیگر,وظایف مردم در برابر یکدیگر,همه در برابر قانون یکسانند,همه در برابر قانون یکسان اند, نویسنده : amrorangec بازدید : 36 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 9:20

قسمت چهارم از فصل اول« oz » حالم را حسابی خراب کرده.
یک وقت‌هایی آدم‌هایِ جسوری پیدا می‌شوند و دست می‌گذارند روی موضوعاتی که حتا نمی‌شود بلند بلند در موردشان حرف زد؛ و این قسمت یکی از آن موارد است.
اینکه اگر خدایی هست، چطور می‌شود از سیستم اداره‌ی دنیایش سر درآورد و ربط این دو چه شباهتی به همزیستی سیاهِ سکس و مرگ دارد؟

آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت...
ما را در سایت آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت دنبال می کنید

برچسب : ozzfest 2016,ozzfest,ozark trail,oz to ml,oz to cups,ozil,oz,oz to lbs,ozark trail cooler,ozymandias, نویسنده : amrorangec بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 9:13

پایانِ «کیف انگلیسی» هم‌چنان پدر آدم را در می‌آورد!
همان‌طور که ادیبان بی‌هدف دور می‌شود و مستانه در تنهایی می‌گرید و  قربانی می‌خواند« گشته خزان نوبهار من..»

آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت...
ما را در سایت آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت دنبال می کنید

برچسب : کیف انگلیسی,کیف انگلیسی دانلود,کیف انگلیسی رضا کیانیان,کیف انگلیسی 1,کیف انگلیسی با کیفیت عالی,کیف انگلیسی تلوبیون,کیف انگلیسی قسمت 2,کیف انگلیسی علیرضا قربانی,کیف انگلیسی موسیقی,کیف انگلیسی موسیقی متن, نویسنده : amrorangec بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 9:13

آقای نارنجی، حرف‌ها و عصبانیت داریوش مهرجویی بابت از دست رفتن رفیق چندین ساله‌اش را می‌بیند و تأسف می‌خورد که چرا این چند سال عصبانیتش را فرو خورده. چرا فقط به گفتن خاطره و یاد کردن از جای خالی مهتاب بسنده کرده، چرا داد نزده؟ چرا در جواب «آروم باش» و «تحمل کن» نگفته «نه! من عصبانیم».
و بعد، احساسی گنگ، درونش را خنج می‌کشد. احساس فرو دادنِ گلوله‌ی آتشین و تلخی که شاید می‌توانست با فریادِ «نه! من عصبانی‌ام» برای همیشه از دستش رهایی یابد.

آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت...
ما را در سایت آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amrorangec بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 9:13

زن از ته راهرو آمد. باشکوه بود، پُر شور. هنوز نمی‌دانست شوهرش مُرده. ما می‌دانستیم. همین باعث می‌شد قدرتی داشته باشد ورای ما. دکتر بردش به اتاقی در انتهای راهرو که تنها یک میز در آن بود و از زیر درِ بسته چنان نوری به بیرون می‌تابید انگار داشتند طی فرآیندی حیرت‌انگیز الماس می‌سوزاندند. عجب ریه‌هایی! جوری جیغ کشید که فقط از یک عقاب بر می‌آمد. لحظه‌ای از این‌که زنده بودم تا بتوانم چنین صدایی بشنوم احساس خوشحالی کردم. برای چنین حسی همه جا رفته بودم.پسر عیسا/ دنیس جانسون/ پیمان خاکسار/ نشر چشمه آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت...ادامه مطلب
ما را در سایت آنچه از برنجلینا می‌توان آموخت دنبال می کنید

برچسب : چنین گفت میرحسین,چنین می اندیشم حسین پناهی, نویسنده : amrorangec بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 9:12